چستر دیشب بعد از ی ساعت از خواب بیدار شد ،دوباره سعی کرد از دلم در بیاره اما موفق نشد .
نصف شب خواب خیلی بدی دیدم ، انقدر وحشتناک و بد بود که چسترو صدا زدم و ازش خواستم بغلم کنه . خیلی احساس نا امنی داشتم .
صبح که از خواب بیدار شدم اما باز ناراحت بودم ازش ، چند بار پیام داد و سرد جوابشو دادم . این برام سخت بود که نمی پذیرفت اشتباهشو ، میگفت تو خیلی حساسی .
غروب که اومد خونه برام گل نرگس خریده بود ، سعی کردم به روش نیارم که چقدر ذوق کردم از هدیه گرفتن گل مورد علاقم .
باهم حرف زدیم و بخشیدمش ، چون پذیرفت که اشتباه کرده .
+اینم عکس زیبایی که از گلم گرفتم :
+ گفته بودم که عاشق عکاسی از گلام ؟؟؟ و البته از ماه و ابرها .
+امشب داشتیم فیلم لیلا رو نگاه میکردیم ، این فیلم برای سالی که من متولد شدم یعنی ۱۳۷۵ . زندگیشون خیلی خفن بود برای ۲۳ سال پیش .داشتم فکر میکردم زندگی خانوادم چقدر تغیر کرده تو این ۲۳ سال . راستش تغیر چشم گیری به نظرم نیمد . دلم میخواد زندگیم متفاوت از خانوادم باشه .پیشرفت زیادی طی هر سال زندگی برامون اتفاق بیوفته .دلم میخواد ۲۳ بعدم اون چیزی باشه که آرزوشو دارم . طوری باشه که بتونم هزار تا پیشرقت و دستاورد بشمارم برای این ۲۳ سال .و حتی برای تمام سالهای بعدش . تمام سالهایی که زندم .
+ چستر خان دوست دارم
درباره این سایت